من نگرانِ روزهای نیامده ام !

قدم زدن شبانه ِ زیر نور ماه ، دوشادوش ِ مادر .. و نگاه کردن به خانه ها ، آدم ها ، ماشین ها .. نشستن روی نیمکت های سرد .. خوردن لواشک و خندیدن .. و تصمیم گرفتن راجع به مسیر ِ پیاده روی شب بعد ..

بعد هی کیف کنی ،

هی لذت ببری ،

هی دلت بخواهد بیشتر راه بروی ،

بیشتر بخندی ،

بیشتر حرف بزنی

اما همان موقع به طرز ناجوری دلت بگیرد .. دلت بگیرد برای آن روزهایی که می دانی دلت تنگ خواهد شد ..

تنگ ِاین شب ها ..

این پیاده روی ها ..

این حرف زدن ها ..

تنگِ این کنار مادر بودن ها.. 

  • تاتیا
قدم زدن شبانه دوشا دوش یک زن که
مادرت باشد
نگاه کردن به خانه ها ، ماشین ها و آدم ها که
قریه ات باشد
نشستن روی نیمکت های سردی که
خوردن لواشک و خندیدن به مردی که
(به جبر قافیه)همسرت باشد
بعد هی لذت ببری از این شب که
...
به جبر قافیه همسرت باشد ... به جبر قافیه ... چه وزن سنگینی داشت این دو کلمه !
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan