Oh, no, not I, I will survive
اولش ترسیده بودم، وحشت کرده بودم
همش فکر می کردم بدون تو هرگز نمیتونم زندگی کنم
از طرفی شب های زیادی به این فکر می کردم که در حق من چه کار بدی کردی
و قوی تر شدم و یاد گرفتم چطور با دوریت کنار بیام
بعدش برگشتی . اونم از یه جای دور
با اون حالت غمگین صورتت میگی اومدم اینجا که تو رو پیدا کنم
باید اون قفل لعنتی رو عوض می کردم
باید مجبورت می کردم کلید خونه رو بهم پس بدی
اگر برای یه لحظه می دونستم که برمی گردی تا ازارم بدی
حالا برو پی کارت .. برو از در بیرون. همین حالا برگرد
بهت خوشامد گفته نمیشه
تو همونی نبودی که سعی کردی منو با خداحافظ گفتنت ازارم بدی؟
فکر کردی من داغون می شم و خورد میشم؟
فکر کردی دراز می کشم و می میرم؟
اوه نه .. من نه ! من به زندگیم ادامه می دم
تا وقتی که بدونم چطور عشق بورزم، می دونم که زنده می مونم
بهم زندگی داده شده که زندگی کنم .. عشق داده شده تا عشق بورزم
من به زندگیم ادامه می دم و دووم میارم
این اتفاق همه توانم رو گرفت، اما مجبور نبودم تا از هم بپاشم
و با تلاش زیاد سعی کردم تا تکه های قلب شکسته ام رو درست کنم
و آه من شب های زیادی رو در حال تاسف خوردن به حال خودم سپری کردم
گریه می کردم ولی حالا سرم رو بالا می گیرم
و حالا منو می بینی، یه آدم جدیدم
دیگه اون آدم تحقیر شده ی کور ِ محبوس شده در عشق تو نیستم
تو هم با خودت فکر کردی که سر زده میای و انتظار داشتی منم کس دیگه ای رو دوست نداشته باشم
اما الان من تمام علاقمو نگه می دارم برای کسی که عاشقم باشه
حالا برو پی کارت .. برو از در بیرون. همین حالا برگرد
بهت خوشامد گفته نمیشه
تو همونی نبودی که سعی کردی منو با خداحافظ گفتنت ازارم بدی
فکر کردی من داغون می شم و خورد میشم؟
فکر کردی دراز می کشم و می میرم؟
اوه نه .. من نه ! من به زندگیم ادامه می دم
تا وقتی که بدونم چطور عشق بورزم، می دونم که زنده می مونم
بهم زندگی داده شده که زندگی کنم .. عشق داده شده که تا عشق بورزم
من به زندگیم ادامه می دم و دووم میارم
آهنگ I Wish Survive از Gloria Gaynor
* این آهنگ تقدیم به دوست مهربانم جلیل و قلب شکسته اش
همه چیز این جوری ست که طرف می آید توی زندگی ات .. اولش بهش اهمیتی نمی دهی اما او اصرار دارد که او را ببینی .. به تو می گوید که عاشقت است ، که تو همه کس اش هستی، که جز تو کسی را در زندگی اش متصور نیست .. جاهایی حتی برای نرم کردن ِ دلت گریه می کند ! تو ؟ تو جوانی و باور می کنی .. شاید عاشقش نشوی اما عشق و احساسش را باور می کنی .. بعد یک روز وسط تمام این حرف ها تو را هل می دهد روی زمین ، از رویت رد می شود و با دیگری می رود !
تو همانطور افتاده بر روی زمین ، با زانوهای زخمی و لباس خاکی .. هاج و واج رفتنش را نظاره می کنی .. دنیا با این اتفاق تمام نمی شود .. تو نمی میری ، برعکس بلند می شوی ، لباست را می تکانی ، روی زانوی زخمی ات بتادین می زنی و قد برافراشته تر و جهار شانه تر از قبل می ایستی و زندگی را قدم می زنی .. تو با این اتفاق نمی میری اما یک چیزی این وسط تغییر خواهد کرد .. یک چیزی این وسط از بین خواهد رفت .. و آن باور ِ عشق است .. باور عشق در تو چنان از بین می رود که برای زنده کردنش مسیح باید وارد زندگی ات شود .
+ نمی شد این ها را به دختر نوزده ساله ای که چشمانش از برق عشق می درخشید بگویم .. نمی شد بگویم مواظب باشد .. نمی شد !!!