و این منم



داشتم خودم را تماشا می کردم .. پاهایم را انداخته بودم روی پاهایم و با اعتماد به نفس داشتم حرف می زدم .. گونه هایم از خجالت سرخ نبود و از نگاه کردن به چشم های کسی که روبرویم نشسته بود هم ابایی نداشتم .. شاید معنایش این باشد بزرگ که نه، پیر شده ام .


  • تاتیا
حس واقعا عجیبیه ... شاید بهتر باشه که راه دیگه ای رو برای ادامه پیدا کرد ... 
راه دیگری وجود ندارد
حتمن خیلی هم به موضوع مورد بحث مسلط بودی :)
ها ها ها :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan