بی بو



-  کف دست هر آدمی یه عطر و بویی داره که با مال بقیه متفاوته .. دقت کرده بودی تا حالا ؟

+  نه 


-  الان کف دستت رو بو کن ببین چه بویی میده 

+ بوی عرق



  • تاتیا

همین یک جمله ی کوتاه :خواهر ِ خوش تیپ ِ من




لحظه ی نابی بود .. از آن ها که هر چه میگذرد بیشتر به ناب بودنش پی میبری .. خالق آن لحظه برادرم بود با آن چشم های آبی ِتا بی نهایت مهربانش .. سرم را بالا گرفته بودم و به روبرو نگاه می کردم که خودش را به من رساند .. خودش را به من رساند و با نگاهش تا انتهایی ترین گوشه ی قلبم را برای پیدا کردن ِ ردپایی از غم ِ احتمالی کاوید .. غمی که نبود ، که من خدای ِ بوسیدن و کنار گذاشتنم .. ولی خب برادر برزگ ها همیشه نگران ِ خواهر کوچولوها هستند .. خودش را به من رساند و با نگاهش سراپایم را برانداز کرد و با لبخندی گفت :" خواهر ِ من .. خواهر ِخوش تیپ ِ من ".. با هم راه افتادیم ولی گویی دلش هنوز قرار نگرفته بود که دستش را گذاشت روی شانه هایم و به عمقِ تمام محبت های برادرانه ی دنیا دوباره گفت :  خواهر ِ خوش تیپ من .. بگذار دل شان بسوزد ..

همین قدر ناب !



  • تاتیا

کاش می شد دیدار اول را مومیایی کرد



نه که فکر کنید دلباخته اش بودم ها .. نه ! اما اولین باری که به طور جدی یک متن ِ عاشقانه ی واقعی نوشتم بعد از دیدن او بود .





  • تاتیا

آیکن "من دوست ندارم قالب را عوض کنم" :(



امروز فهمیدم قالب اینجا توی بخش نظراتش ایراد دارد. کسانی که توی کامنت ها آدرس ِوبشان را می گذارند، لینک ش برای خواننده نمایش داده نمی شود !!




  • تاتیا

همچو دل بستن آتش به پریشانی ِ باد



توی شهر دیگری بودم .. یک قرار ِ دوستانه با بچه ها. کنار عابر بانک ایستاده بودم. کارتی که به تازگی از بانک گرفته بودم توی کیفم بود موقع تحویل اما رمزش را حفظ نکرده بودم. همانطور هول هولکی نوشته بودم توی گوشی تا سر فرصت عوضش کنم و کاغذ ِ رمز را هم پرت کرده بودم. به پشت گرمی ِ کارت، پول ِ نقد کمی برداشته بودم که بابت کرایه دادم به راننده و حالا برای کرایه ی مسیر بعدی پول نداشتم. گوشی خاموش شده بود پس عملا کارت حکم یک تکه کاغذ پاره داشت. از بخت بد شماره ی هیچکدام از دوستانم را هم حفظ نبودم که بگویم بیایند دنبالم. مصیبت اصلی آن جایی بود که آدرس ِ محل قرار هم توی گوشی بود. در پیامکی که دوستم ارسال کرده بود و من سرسری نگاهی بهش انداخنه و فکر کرده بودم همینجا توی گوشی هست پس نیاز نیست روی کاغذ بنویسم. می بینید ؟ در آن لحظه همه چیز ِ من در آن گوشی ِ لعنتی خلاصه شده بود .. من مستاصل و درمانده زل زده بودم به آن تکه آهن ِ بی جان که تمام آن چه میخواستم توی مشت های خاموشش بود .


گاهی ما آدم ها تمام ِ زندگی مان را خلاصه میکنیم در یک شخص، یک عشق، یک شغل ... که با رفتنش , تمام شدنش , از دست دادنش .. که با خاموش شدن ِ ناگهانی اش .. می شویم مرغ سرکنده .. می شویم مستاصل و درمانده !


 



  • تاتیا

چشم هایش




در هر فیلم عاشقانه ی ایرانی حتی کشک ترین هایش یک بخش هایی وحود دارد که می شود - با دز ِکم یا زیاد- تحسینش کرد .. آن هم پلان هایی ست که عاشق و معشوق باید تمام احساسشان را برای بیننده رو کنند تا بیننده به میزان و عمق ِعشق آن ها پی ببرد .. آن هم در شرایطی که نه امکان بوسیدنی هست ، نه در آغوش کشیدنی و نه هیچ گونه لمس و تماسی .. مثل سریال های ترکیه ای نمی توانند زرت و زرت بپرند توی بغل هم و آب بینی شان را بالا بکشند ، برعکس تمام ِ آن چه در اختیار دارند تنها نگاه است و چشم ها و گهگاهی دیالوگ ! 




  • تاتیا

یک فنجان خواب لطفا



از آن شب ها که صبح نمی شود انگار 



  • تاتیا

مثل وقتی که یک خارجی به ایرانی ها میگوید تروریست



- اون دو تا پسر که اونجا وایسادند میبینی؟

+ آره

- دارند با هم عربی ِ غلیظ صحبت میکنند 

+ خب ؟

- خب نداره دیگه . از طرز حرف زدنشون معلومه داعشی اند !

+   -_-




  • تاتیا

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan