و این منم



داشتم خودم را تماشا می کردم .. پاهایم را انداخته بودم روی پاهایم و با اعتماد به نفس داشتم حرف می زدم .. گونه هایم از خجالت سرخ نبود و از نگاه کردن به چشم های کسی که روبرویم نشسته بود هم ابایی نداشتم .. شاید معنایش این باشد بزرگ که نه، پیر شده ام .


  • تاتیا

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan