نمکدون


+ حالا که بیکاریم موافقی با هم مکالمه ی انگلیسی داشته باشیم؟

- البته چرا که نه

+عالیه. اول تو شروع کن

- اوکی..هللو

+هللو

-کن یو اسپیک پرشِن؟

+ یس آی کن

-عه میتونی؟خب پس چه کاریه حالا که میتونی خو همون فارسی صحبت میکنیم.. خب چه خبرا ؟ اصل ِحالت چطوره؟

+ -_-


  • تاتیا

تز روانشناسانه



- تو رو خدا یه کم زرنگ باش .. اگر درخواستی کرد و تو دوست نداشتی، مثلا ازت خواست موهاتو بیرون نزاری، نمیخواد شروع به صحبت راجع به آزادی ِحق انتخاب و این اراجیف بکنی! فقط خیلی ساده  بگو باشه و قبول کن.


+ دروغ گفتن از کی تا حالا شده زرنگی؟ اصلا چرا باید همین اول کار دروغ بگم ؟


- این دروغ نیست بلکه یه تز روانشناسانه ی ایرانیه، مبدعش هم خودمم .. پس از سال ها غور و تعمق فهمیدم اکثر مردای ایرانی اولش این شکلی اند: "سختگیر و عاشق دروغای اینچنینی" ..میخواند فکر کنند دختره بقچه پیچ و آفتاب مهتاب ندیده ست.. اونوقت یه مدت که از ازدواج بگذره بیخیال می شند و میفهمند خیلی از حساسیت هاشون مزخرف و بی معنی بوده . الان هر چی بگی نمیفهمند!


+ و اگر بیخیال نشند ؟


- میشند !



  • تاتیا

از عالم دیوانه ها


- بنظر من مردا دیوونند 

+ اوهوم شدیدا موافقم

- دعوام نکنیا .. من ازش پرسیدم بین این همه دختر چرا دست گذاشته روی تو !

+ (با اخم) نباید می پرسیدی (سکوت) ... حالا چی جواب داد؟

- هیچی اولش خندید و گفت "چون زشته .. زشت و خودخواه و یکدنده و لجباز و مغروره .. و البته پررو و پرمدعا ".. اونوقت دو ثانیه بعدش خیلی جدی گفت "اما مهمتر از همه بخاطر اینه که وقتی اخم می کنه نمی تونم جلوی خودمو بگیرم و دلم میخواد با تمام ِسلول هام نازشو بکشم" .. (شانه بالا می اندازد)اینه که میگم مردا واقعا دیوونند !



  • تاتیا

نترس عقل ات را به کار بگیر



- سلام ، خوبی ؟ میگما من امروز به شدت احساس بی سوادی می کنم .. شدتش به توان بی نهایته (استیکر گریه)

+ سلام . حالا چرا احساس بی سوادی ؟

- خب احساسه دیگه .. (استیکر گریه)

+ والا به قول اون عزیز : رسید دانشم بدانجا که دانستم نادانم 

- مرسی از دلداریت

+ ولی من جدی گفتم . به قول عبدالصمد : نترس عقل ات را به کار بگیر !

-( استیکر گریه )

+ حالا انقدر اشک نریز

-باشه (استیکر خنده)میشه یه کتاب بهم معرفی کنی که جرقه ای توی ذهنم روشن کنه ؟

+ خود ِ این تکست که فرستادی جرقه که هیچی، انفجار ذهنیه !




  • تاتیا

بی بو



-  کف دست هر آدمی یه عطر و بویی داره که با مال بقیه متفاوته .. دقت کرده بودی تا حالا ؟

+  نه 


-  الان کف دستت رو بو کن ببین چه بویی میده 

+ بوی عرق



  • تاتیا

مثل وقتی که یک خارجی به ایرانی ها میگوید تروریست



- اون دو تا پسر که اونجا وایسادند میبینی؟

+ آره

- دارند با هم عربی ِ غلیظ صحبت میکنند 

+ خب ؟

- خب نداره دیگه . از طرز حرف زدنشون معلومه داعشی اند !

+   -_-




  • تاتیا

ای بهترین هم نفس من




* هفته ای سه روز ؟ خسته میشی بنظرم

* چرا انقد باشگاه دوری نوشتی ؟ عوض یه ساعت سه ساعت از وقتت گرفته میشه

* در حال مکالمه با تلفن : آره تاتیا که از صبح تا ظهر نیست ، ظهرم که میره ایروبیک ، خیلی خسته میشه . 

* حالا مثلا برای چی میری اصلا ؟ تو که چاق نیستی ؟

* این همه رفتی بنظرم اصلا تغییری نکردی

* حالا این ترم که هیچی میخوای ترم بعد با من بیا روزی یه ساعت بریم قدم بزنیم ببین تاثیرش توی زیبایی اندامت چقدر بیشتره .


این ها حرف های جسته گریخته ی مامان بود که خیلی معمولی به نظر می رسید . اما برایم بولد شد وقتی که سرانجام گفت :

*میشه ترم بعد نری ؟ دلم برای پیاده روی های دو نفره مون تنگ شده آخه !




  • تاتیا

یلدا آمد و رفت ، تو نیامدی



همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که بیست و نه سال است هستم و تو هنوز در دلم ننشستی





  • تاتیا

مامان ِ درون




عکس غذاهایی که پخته بودم برایش ارسال کردم  . نوشت :
+اومممم چه غذاهایی . ای ول . وای این دیس ِ چه گوگولیه .
- مامان که نیست من غذاها رو توی ظرفای خوشگل خوشگل میریزم
+ چقد خوشمزه بنظر می رسند کدبانو خانوم . حالا چرا توی ظرفای خوشگل خوشگل اونوقت ؟
- خب وقتی مامان غذا می پزه هر چی هم باشه باز خوشمزه ست نیازی به رنگ و لعاب دادن های اضافه نیست . اما خب من که نمی دونم مال من مزه اش به قدر کافی خوب هست یا نه ، اینه که خوشگلش می کنم که اگر بدمزه بود به چشم نیاد !

هیچی نگفت . خوابیدم . صبح که بیدار شدم دیدم نوشته :
+ میدونی داشتم به چی فکر می کردم ؟ به اینکه گمون می کنم من مامان ِ درون ندارم . دلیل اینکه انقد بیش از حد به خودم میرسم همینه ! انقدر آرایشای غلیظ می کنم همینه . من مامان درون ندارم که اطمینان داشته باشم به حد کافی خوبم بهمین خاطر با این چیزا سعی می کنم مطمئن بشم که خوب بنظر میرسم . غم انگیزه بنظرت؟




  • تاتیا

از این آدم زرنگ ها


چندین بار تکرار کرد : به اولین ایده ای که به ذهنتان می رسد چنگ بزنید .. همین الان که از این سالن خارج شدید به اولین ایده ای که به ذهنتان می رسد بچسبید و رهایش نکنید .
خارج از سالن همه درگیر خرید کتاب های دکتر ، سی دی هاش ، رد و بدل کردن فایل های صوتی اش بودند که جلو آمد و گفت : می شود دوست شویم ؟
آن قدر بی ارتباط به فضا و جو حاکم بود که خنده ام گرفت .. اجازه نداد حرفی بزنم ادامه داد : استاد گفت به اولین ایده ای که به ذهنمان می رسد بچسبیم و رهایش نکنیم و من از سه ساعت پیش که شما را دیده ام این ایده توی ذهنم نقش بسته .. ایده ی دوست شدن با شما !


  • تاتیا

عنوان ندارد


_ به نظرم زندگی دو نفره به این سادگیا هم نیست ، کلی سختی داره .

+ کی می گه ؟ اتفاقا بنظرم اصلنم اینطور نیست ، آدم زودی یاد میگیره .. الان خود ِ منو ببین ! چند ساله با "تنهایی" دو نفره زندگی می کنیم ، خیلی ام بهش عادت کردم ! به جز اون وقتایی که کفرمو در میاره مشکل خاص دیگه ای باهاش ندارم !!! اونم خیلی باهام اخت شده . یه بارم یکی خواست ما رو از هم جدا کنه ، اصلا نتونست . 



  • تاتیا

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan