غلط کردم برای همین وقت هاست:)



در حین کتاب خواندن متوجه ی دو جفت چشم درشت با مژگان برگشته می شوم که همراه من زل زده به صفحات کتاب.می خواهد سر دربیاورد چه می خوانم. سعی می کنم حضورش تمرکزم را به هم نزند که یک هو می گوید : «اوه چه قوانین سختگیرانه ای داشتند.زنان عقیم رو می بردند برای بردگی؟» چشم هایم درشت می شود می پرسم کجا نوشته؟ سطری در صفحه ی بعد را نشانم می دهد. نمی دانم دقیقا چه چیزهای دیگری ممکن است نوشته شده باشد به همین خاطر از ترس سن و سال کم اش کتاب را می بندم و برای پرت کردن حواسش شروع می کنم به بازی! و همین مجوزی می شود برای بقیه ی فسقلی ها که عین سوسک از سر و کولم بالا بروند

دست آخر دختری بودم که زیر یک عالم متکا داد می زد« من تسلیمم »



  • تاتیا

بازی کثیف زندگی


مثل این است که کودک تنهایی بوده باشی در انتظار یک هم بازی برای الاکلنگ. بعد بی مقدمه یکی نزدیکت شده و گفته باشد «می آیی سوار الاکلنگ بشویم ؟» چشم هایت برق زده باشد، صورتت از خنده شکفته شده باشد، توی دلت جیغ کشیده و گفته باشی «البته چرا که نه!» و دویده باشی با شوق، با ذوق. اول تو نشسته باشی . بعد منتظر تا او هم بنشیند آن طرف.

حالا چشم هایت را بسته و آماده شده باشی برای لذت بردن .. همانطور که کم کم بالا می روی لبخند ِروی لب هات بزرگ تر و پر رنگ تر شده باشد، قلبت لبریز شده باشد از قدردانی، از شور، و تندتر تپیده باشد،محکم تر تپیده باشد !!

 اما هنوز پاهایت از زمین کنده نشده، هنوز حتی بازی شروع نشده که او پشیمان شده و پیاده شده باشد !! بعد همانطور که ناگهانی آمده بود، ناگهانی هم برود !! 

با رفتنش تمام آن ذوق ِتوی دلت، در جا می میرد.. تمام آن ذوق ِتوی چشم هایت، در جا می خشکد.. و تو .. تو که طعم شروع بازی را، طعم دلهره ی شیرینش را، طعم هول و ولایش را چشیده ای غمگین تر و تنهاتر از قبل می شوی !

این دقیقا همان کاری ست که گاهی زندگی با من می کند.


  • تاتیا

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan