عشق در گذر زمان 1

 

همین چند روز پیش رسیدم  به شبی که برای اولین بار صدایش را شنیدم .. همان شب های تاریک و غمگین .. آن شب هایی که تنهایی ام را در آغوش کشیده بودم و برای تمام نامرادی ها و عجایب روزگار، دلم را تسکین و امید می دادم .

همین چند روز پیش رسیدم  به آن شبی که ترکیب صدای زیبا و مهربانش با جملات مودبانه و محترمانه اش مرا جادو کرد. چنان جادویی که آرزو کردم با دیدنش عاشقش شوم و عاشقم شود..

همین چند روز پیش خیره شدم توی چشم های محبوبم و گفتم "یکسال از آن شب سحرآمیز زندگی ام گذشته".

و دلگرم کننده ترین بخش این عشق آنجاست که پس از گذشت یکسال او همچنان محترمانه ترین و مودبانه ترین و مهربانانه ترین واژه هایش را برایم به کار می برد .

 

پ ن : هنوز هم گاه در اوج صمیمیت به ناگاه مرا "شما" خطاب می کند :)

  • تاتیا

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan