جا نمانیم



با اکیپ بچه های دانشگاه قرار بود برویم کاشان .. گفته بودند شنبه ساعت 1 بامداد ولیعصر باشم . صبح جمعه کارهایی را که باید می کردم توی ذهنم لیست کردم..خرید تخمه و تنقلات،درست کردن دو تا لقمه..اتو کردن لباس ها.. استحمام ..گرفتن پول از عابربانک..و چند تایی کار عقب مانده که باید سروسامان می دادم..با خودم فکر کردم اوه هنوز کل روز را وقت دارم و عجله لازم نیست..آن قدر این جمله را طی روز تکرار کردم که یک موقع دیدم کمتر از دو ساعت وقت دارم و هنوز کاری انجام نداده ام..حتی گوشی ام را شارژ نکرده بودم..توی آن یکی دو ساعت ِ آخر همش در حال دویدن بودم..دست آخر اما  کمربندم را پیدا نکردم به همین خاطر تمام روز پاچه های آویزان شلوار اذیتم می کرد .. سوار ماشین هم که شدم دیدم گوشی ام را توی خانه جا گذاشته ام ..

گاه نگاهت در یک رابطه ی عاشقانه همین شکلی ست .. زمان بنظرت بی انتها می آید .. فرصت ها را همیشگی می بینی .. هی طی تمام روزهای عاشقانه ات با خودت تکرار می کنی عشق که هست ، من که هستم ، معشوق که هست ، سال های طولانی ِ پیش ِ رو نیز، پس عجله چرا؟ بعد زمانی می رسد که می بینید زمان از کف رفته و شما مانده اید و حجم انبوهی از کارهای نکرده ، حرف های نگفته.. شما مانده اید و حجم انبوهی از فرصت های از دست رفته .. آن جاست که می دوید برای سرو سامان دادن به کارها ، برای وصال ، برای از کف نرفتن معشوق..می دوید، می خورید به در و دیوار .. باز می دویدُ می دوید.. اما گاه زمان تمام می شود و شما دیر می رسید .. می شنوید که یکی می گوید اتوبوس رفت .. جا می مانید .. با افسوس و حسرتی بی پایان .. و تازه اگر ستاره ی اقبال با شما یار باشد و به موقع برسید باز میان آن دویدن ها یک چیزهایی را پیدا نخواهید کرد و پاچه ی آویزان شلوار ِ زندگیتان تمام عمر اذیتتان خواهد کرد .. و بدتر از آن شاید یک بخشی از خودتان ، از وجودتان جایی آن دورها جا بماند .. 


  • تاتیا
سلام
مثل همیشه برقراری ارتباط منطقی بین دو رویداد و موضوع مختلف... و گرفتن نتیجه.
:)
جا مانده ام تنهای تنها...
و چه غم عظیمی توی این چهار کلمه است !
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan