ترس و لرز کودکانه !



قبلا هم گفته بودم برای من یکی از جذابیت های تابستان،خوابیدن توی بالکن و تماشای ستاره و ماه و کلا آسمان و این هاست .

حالا طبق روال هر سال از وقتی هوا گرم شده من کوله بارم را جمع کرده ، آمده ام توی حیاط بساط عیش و نوش خود را برقرار ساخته ام .. وقتی همه توی خانه زیر کولر می خوابند من تنهایی توی بالکن کیفم را می کنم .. با خیال راحت !

اما امشب که کسی جز پدرم خانه نیست آن قدر توی این چند دقیقه صداهای عجیب و غریب از توی باغچه مان شنیده ام که حس میکنم درست وسط جنگل آمازون چادر زده ام .. ماه امشب درست در تیر رس نگاهم است ، من اما بلانسبت عین جغد زوم کرده ام لای درخت ها شاید چیزی ببینم .. تمام کفش ها و دمپایی هایم را حواله ی باغچه کرده ام تا اگر شیری ، ببری ، پلنگی آن پشت مشت هاست بیاید بیرون تا این صدای خوف انگیز خش خش قطع شود ..



توجه : تا بحال چند تا سیاهی رویت شده ..

اعلامیه ی پیش از مرگ : فعلا صدا قطع شده اما اگر از من خبری نشد ، بدانید و آگاه باشید که توسط همان موجود خبیث بلعیده شده ام .. خدایم بیامرزد !

ضمیمه : مشغول ذمه اید اگر آن موجود را پیدا نکرده و به سزای اعمال ِ ننگینش نرسانید !

+ ضمنا مجلس زنانه نیز در همان مکان منعقد می باشد !




  • تاتیا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan