چه کنم با این غم


دل تو سازترین سنتور

دل من شکسته ترین مضراب




  • تاتیا

خودویرانگر



"عجیب ترین خوی آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست!"


از دیروز سیصد بار این جمله از محمود دولت آبادی را با خودم تکرار کرده ام..بهش فکر کرده ام..چپ و راستش کرده ام..باهاش آه کشیده ام..کلماتش را توی دستم چرخانده ام.. من از دیروز سیصد بار، سیصد تا کار با این جمله انحام داده ام!!



پ ن:البته من تکه کلامم شونصد است، یعنی همیشه می گویم "شونصد بار ..." ولی الان عددی که توی ذهنم می چرخید سیصد بود و این نشان می دهد که من چقدر راجع به این جمله طور متفاوتی فکر کرده ام!



  • تاتیا

ناامیدی



نا امیدی جوجه ی کوچکی توی قلبم بود که حالا تبدیل به پرنده ی بزرگی شده..پرنده ای که بال هاش روی تمام قلبم سایه انداخته 😔



  • تاتیا

برو حالشو ببر



آدم حالش با چیزهای ساده ای خوب می شود .. مثل وقتی که تلگرامتان را باز میکنید و میببنید کسی که همش چند روز است می شناسدتان یک کانال موسیقی بی کلام به شما معرفی کرده و نوشته : "برو حالشو ببر"


  • تاتیا

حال عجیب


حال عجیبی دارم

شبیه حال ِ رفتگری که شب تا صبح بیدار بوده خیابان ها را جارو کشیده و حالا دلش تنها یک چیز بخواهد : یک صبحانه ی گرم خانوادگی

مثل کسی که پس از مرگ عزیزش گریه هایش را کرده باشد، ضجه هایش را زده باشد ، لباس مشکی ها را از تن کنده باشد ، به جای خالی اش عادت کرده باشد و حالا تنها به یک چیز نیاز داشته باشد ..یک خواب ِ بی رویا

مثل پدر و مادری که فرزند آخرشان را هم فرستاده باشند خانه ی بخت و حالا دلشان تنها یک چیز بخواهد .. یک سفر دو نفره ی بی دردسر

مثل کسی که تمام لب ها را بوسیده باشد.. تمام آغوش ها را تجربه کرده باشد .. تمام هوس ها را چشیده باشد..تمام شهوت ها را بلعیده باشد .. و حالا دلش ، ذهنش ، روحش تنها و تنها یک چیز بخواهد .. یک عشق ساده ی حقیقی

 

حال عجیبی دارم...



  • تاتیا

نمکدون


+ حالا که بیکاریم موافقی با هم مکالمه ی انگلیسی داشته باشیم؟

- البته چرا که نه

+عالیه. اول تو شروع کن

- اوکی..هللو

+هللو

-کن یو اسپیک پرشِن؟

+ یس آی کن

-عه میتونی؟خب پس چه کاریه حالا که میتونی خو همون فارسی صحبت میکنیم.. خب چه خبرا ؟ اصل ِحالت چطوره؟

+ -_-


  • تاتیا

آمدن ِ تو ناشدنی تر از کودتا که نیست، هست؟



شب خوابیدم .. صبح بیدار شدم و دیدم به فاصله ی همان چند ساعت ِ کوتاه توی کشور همسایه کودتا شده، تیراندازی و آتش افروزی شده، کشته و زخمی برجای مانده، اعلام شده رئیس جمهورشان از کشور خارج شده، نیروهای ما به مرز اعزام شده و شورای امنیت ملی تشکیل جلسه داده، در نهایت اما  کودتاچیان شکست خورده و کودتا نافرجام مانده .. تمام این ها به فاصله ی چند ساعتِ کوتاه!

مثلا یک شب هم بخوابم .. صبح بیدار شوم ببینم تو همه ی معادلات را به هم زده ای .. سر رسیده ای .. تمام تنهایی ها را از بین برده ای .. کوله بار غصه هایم را تکانده ای .. تمام روزهای بی عشق را کشته ای و با فنجانی از عشق کنارم ایستاده ای .. مثلا یک شب .. یک شب از همین شب های بلند ِ تابستانی... 

نشدنی تر از کودتا که نیست جانکم، هست ؟



  • تاتیا

از سری پست های بلاگفایی4



بعضی آدم های زندگی مان عطسه ای را می مانند .. همه چیزشان ناگهانی و سریع است ! بی خبر و ناغافل می آیند و خیلی زود و سریع هم می روند .. حتا فرصت هیچ فکر و عکس العملی را هم به تو نمی دهند !! آن قدر زود و ناگهانی که چند ثانیه بعد اثری ازشان نمی ماند .. و البته هیچی دردی ُ.. هیچ رنجی .. همراهشان نیست ؛ و درست به همین خاطر خیلی زود هم فراموش می شوند .

برخی دیگر شبیه سکسکه اند .. اولش اصلا اهمیت چندانی به بودنشان نمی دهیم .. فکر میکنیم الان است که تمام شوند .. بعد وقتی ماندنشان طولانی شد کم کم می روند روی اعصاب آدم .. هی دلت می خواهد از شرشان زودتر خلاص شوی .. مثل وقتهایی که برای رهایی از سکسکه آب می خوری ، یا نفست را حبس می کنی ، برای رهایی از شر این آدم ها هم هزار کار می کنی .. تا اینکه بالاخره می روند و آن اعصاب خوردی ها هم به سادگی فراموش می شوند .

اما دسته ی دیگری هستند .. دسته ی دیگری که شبیه سرفه اند .. سرفه های خونی ! از آن سرفه های مکرر .. از آن ها که جسمت را تحلیل می برند ، به تو درد و رنج می دهند ، ضعیف و خسته ات می کنند .. از آن سرفه ها که چنان به حنجره ات آسیب می زنند که حتا وقتی خوب شدی اثرش توی صدایت باقی می ماند .. که محبوری هی به همه توضیح بدهی این خش خش توی صدایت بخاطر آنست که زمانی دچار سرفه های سختی بوده ای .. از آن ها که هم به جسمت آسیب می زنند هم به روح ات ..

آخ ! آخ از آدم های ِشبیه سرفه  .. سرفه های خونی ! به قول برادرم : ای هوار ...




  • تاتیا

گور بابات یا همان فاک یو


زندگی یه مرد باهوش روی "گور بابات" میچرخه

ایالات متحده هم روی "گور بابات" میچرخه

یه پادشاهی؟ یه ارتش بزرگ داری؟ بزرگترین نیروی دریایی تاریخ دنیا رو داری؟ "گوربابات" 

این جایگاه "گور بابات" تا ابد پابرجا می مونه



+بخشی از فیلم قمارباز  the gambler - Rupert Wyatt



  • تاتیا

جا نمانیم



با اکیپ بچه های دانشگاه قرار بود برویم کاشان .. گفته بودند شنبه ساعت 1 بامداد ولیعصر باشم . صبح جمعه کارهایی را که باید می کردم توی ذهنم لیست کردم..خرید تخمه و تنقلات،درست کردن دو تا لقمه..اتو کردن لباس ها.. استحمام ..گرفتن پول از عابربانک..و چند تایی کار عقب مانده که باید سروسامان می دادم..با خودم فکر کردم اوه هنوز کل روز را وقت دارم و عجله لازم نیست..آن قدر این جمله را طی روز تکرار کردم که یک موقع دیدم کمتر از دو ساعت وقت دارم و هنوز کاری انجام نداده ام..حتی گوشی ام را شارژ نکرده بودم..توی آن یکی دو ساعت ِ آخر همش در حال دویدن بودم..دست آخر اما  کمربندم را پیدا نکردم به همین خاطر تمام روز پاچه های آویزان شلوار اذیتم می کرد .. سوار ماشین هم که شدم دیدم گوشی ام را توی خانه جا گذاشته ام ..

گاه نگاهت در یک رابطه ی عاشقانه همین شکلی ست .. زمان بنظرت بی انتها می آید .. فرصت ها را همیشگی می بینی .. هی طی تمام روزهای عاشقانه ات با خودت تکرار می کنی عشق که هست ، من که هستم ، معشوق که هست ، سال های طولانی ِ پیش ِ رو نیز، پس عجله چرا؟ بعد زمانی می رسد که می بینید زمان از کف رفته و شما مانده اید و حجم انبوهی از کارهای نکرده ، حرف های نگفته.. شما مانده اید و حجم انبوهی از فرصت های از دست رفته .. آن جاست که می دوید برای سرو سامان دادن به کارها ، برای وصال ، برای از کف نرفتن معشوق..می دوید، می خورید به در و دیوار .. باز می دویدُ می دوید.. اما گاه زمان تمام می شود و شما دیر می رسید .. می شنوید که یکی می گوید اتوبوس رفت .. جا می مانید .. با افسوس و حسرتی بی پایان .. و تازه اگر ستاره ی اقبال با شما یار باشد و به موقع برسید باز میان آن دویدن ها یک چیزهایی را پیدا نخواهید کرد و پاچه ی آویزان شلوار ِ زندگیتان تمام عمر اذیتتان خواهد کرد .. و بدتر از آن شاید یک بخشی از خودتان ، از وجودتان جایی آن دورها جا بماند .. 


  • تاتیا

از این به بعد پست های خوب ِ وبلاگی را نخوانید..بشنوید:)




اگر اهل صدا هستید به رادیو بلاگی ها بپیوندید :)




  • تاتیا

از دست رفته


چند روز پیش برای من روز اولین ها بود .. روزی پر از اتفاقات رسمی و جدی !

اولین آموزش رسمی من به مدیر

اولین بازدید رسمی من از طرح های در حال اجرا

اولین جلسه رسمی من با روسای سازمان

اولین دریافت جایزه ام به طور رسمی از مسئولین سازمان


با این وجود به یاد ندارم چه روزی بود! فکر می کردم اولین ها برای همه تا ابد خاص می مانند .. فکر میکردم آدم تاریخ اولین اتفاقات را هرگز فراموش نمی کند .. من اما بنظر می رسد فراموش می کنم .. حتی به فاصله چند روز .. و گویا فرقی نمی کند چه باشد، تو بگو حتی تاریخ اولین بوسه را !



  • تاتیا

مردهای دوست داشتنی



باورم نمی شد مردها می توانند این قدر مهربان باشند .. نمی دانم شاید بخاطر این است که مدتی ست مدام جنبه های منفی یا بی خیالی و خودخواهی هایشان به چشمم آمده .. یک جور ناامیدی سرد .. اما امروز بار دیگر تمام شان به چشمم دوست داشتنی رسیدند و دلم خواست به روی همه شان لبخند بپاشم .
من بودم و برادرزاده ی هفت ماه ام که توی کالسکه جاخوش کرده بود .. موقع رد شدن از خیابان همه ی ماشین ها(بدون اغراق همه ی راننده ها ) از فاصله دور وقتی می دیدند قصد عبور دارم؛ می ایستادند .. توی پیاده روی تنگ مسیر  را برایم باز می کردند.. موقع بالا بردن کالسکه از پله ها به محض دیدنم بی آنکه کمکی خواسته باشم می دویدند و کمک می کردند(واقعا می دویدند) .. توی سالن سرد ، بخاطر بچه صندلی ِدور از باد مستقیم کولر را برایم خالی کردند .. راننده تاکسی بخاطر بچه بدون گرفتن مبلغی بیشتر دم در خانه پیاده ام کرد. تا حالا من تنهایی یک بچه را با خودم این ور و آن ور نبرده بودم و این حجم از توجه و کودک دوستی و مراعات مردانه را به چشم ندیده بودم .. امروز مردها به من نشان دادند که تنور خوبی و مهربانی شان هنوز گرم است .. نبض دارد .. می تپد !


+ این ماجرا مال دیروز بود .. دیشب نوشتم .. و امروز ثبت کردم!



  • تاتیا

تز روانشناسانه



- تو رو خدا یه کم زرنگ باش .. اگر درخواستی کرد و تو دوست نداشتی، مثلا ازت خواست موهاتو بیرون نزاری، نمیخواد شروع به صحبت راجع به آزادی ِحق انتخاب و این اراجیف بکنی! فقط خیلی ساده  بگو باشه و قبول کن.


+ دروغ گفتن از کی تا حالا شده زرنگی؟ اصلا چرا باید همین اول کار دروغ بگم ؟


- این دروغ نیست بلکه یه تز روانشناسانه ی ایرانیه، مبدعش هم خودمم .. پس از سال ها غور و تعمق فهمیدم اکثر مردای ایرانی اولش این شکلی اند: "سختگیر و عاشق دروغای اینچنینی" ..میخواند فکر کنند دختره بقچه پیچ و آفتاب مهتاب ندیده ست.. اونوقت یه مدت که از ازدواج بگذره بیخیال می شند و میفهمند خیلی از حساسیت هاشون مزخرف و بی معنی بوده . الان هر چی بگی نمیفهمند!


+ و اگر بیخیال نشند ؟


- میشند !



  • تاتیا

تفاوت ها گولتان نزند


گفته بود تفاوت ما بسیار است .. گفته بود دو تا چیز متفاوت مگر می شود با هم بسازند؟
گفته بود و ندانسته بود تفاوتشان تفاوت بادام است و هلو که می توانند روی یک ریشه .. روی یک درخت .. رشد کنند!



درختی با 40 میوه

عکس:رشد همزمان 40 میوه روی یک درخت




  • تاتیا

از آن تضادهای همیشگی



نمایشگاه کتاب امسال خوب بود و بد .. خوب و بد در آن ِ واحد !



  • تاتیا

از عالم دیوانه ها


- بنظر من مردا دیوونند 

+ اوهوم شدیدا موافقم

- دعوام نکنیا .. من ازش پرسیدم بین این همه دختر چرا دست گذاشته روی تو !

+ (با اخم) نباید می پرسیدی (سکوت) ... حالا چی جواب داد؟

- هیچی اولش خندید و گفت "چون زشته .. زشت و خودخواه و یکدنده و لجباز و مغروره .. و البته پررو و پرمدعا ".. اونوقت دو ثانیه بعدش خیلی جدی گفت "اما مهمتر از همه بخاطر اینه که وقتی اخم می کنه نمی تونم جلوی خودمو بگیرم و دلم میخواد با تمام ِسلول هام نازشو بکشم" .. (شانه بالا می اندازد)اینه که میگم مردا واقعا دیوونند !



  • تاتیا

چند بهار مانده تا تو ؟



چند بهار دیگر باید برای گرمی دست هات نقشه ببافم .. چند بهار دیگر باید برای دعواهای احتمالی و آشتی های بعدش خیال ببافم و طرح بریزم .. چند بهار دیگر باید هر شب سرم را بگذارم روی متکا بروم توی کانال های فلسفی ، مذهبی، اجتماعی .. چند بهار دیگر باید بروم توی گروه های سیاسی، بحث های سیاسی کنم و مطالب سیاسی فوروارد کنم ؟
به من بگو چند بهار دیگر مانده تا عاشق ات شوم .. و شعرهایم را بریزم توی خانه، توی کوچه، توی خیابان، که همه بگویند تاتیا حالش عجیب شده .. چند بهار دیگر مانده دستم را بکشم روی گوشی و برایت بنویسم

زبان عشق اگر مردم بلد بودند می دیدند
که چشمان تو استادند، استاد غزل خوانی


  • تاتیا

عنوانی ندارد



می توانستیم جفت خوبی باشیم

من خنکای هوای بهاری

تو یک فنجان چای گرم




  • تاتیا

من یک عدد آدم بی آرزو هستم



اینکه بدانی روز خاصی را گذاشته اند به نام روز آرزوها، یا شب آرزوها ..و بعد بخواهی درباره اش بنویسی؟اصلا..من این شکلی نیستم.آرزوهای من یک هو به ذهنم میرسند..آرزوهای بزرگ یا ریز و کوچولو کوچولو..درباره شان از قبل تصمیمی نمیگیرم..بهشان فکر نمیکنم.. بالاپایینشان نمیکنم..آرزوهای من هر زمان و هر جا که دلشان بخواهد می آیند توی ذهنم و جاری میشوند بر زبان دلم..هر جایی.. خواه زیر دوش حمام باشد .. یا توی سرویس بهداشتی حین مسواک زدن..وقت خم شدن و بستن بند کفش..موقع خاراندن ِ پشت پدر .. حینِ رنگ کردن ِ موهای مادر..آرزوها همیشه یک هو می آیند سراغم .. خیلی ساده توی دلم چرخ میزنند و بعد می روند .. هیچ وقت توی دلم نمی مانند .. می آیند و می روند..بعضی هاشان اما پس از زمان کوتاهی برمیگردند .. این بار نه به شکل یک فکر، بلکه واقعی ِ واقعی .. با برآورده شدن برمیگردند..

این است که اگر امشب یا هر شب دیگری کسی از من بپرسد آرزویت چیست، میگویم هیچی!



  • تاتیا

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan