شب خوابیدم .. صبح بیدار شدم و دیدم به فاصله ی همان چند ساعت ِ کوتاه توی کشور همسایه کودتا شده، تیراندازی و آتش افروزی شده، کشته و زخمی برجای مانده، اعلام شده رئیس جمهورشان از کشور خارج شده، نیروهای ما به مرز اعزام شده و شورای امنیت ملی تشکیل جلسه داده، در نهایت اما کودتاچیان شکست خورده و کودتا نافرجام مانده .. تمام این ها به فاصله ی چند ساعتِ کوتاه!
مثلا یک شب هم بخوابم .. صبح بیدار شوم ببینم تو همه ی معادلات را به هم زده ای .. سر رسیده ای .. تمام تنهایی ها را از بین برده ای .. کوله بار غصه هایم را تکانده ای .. تمام روزهای بی عشق را کشته ای و با فنجانی از عشق کنارم ایستاده ای .. مثلا یک شب .. یک شب از همین شب های بلند ِ تابستانی...
نشدنی تر از کودتا که نیست جانکم، هست ؟