اینکه بدانی روز خاصی را گذاشته اند به نام روز آرزوها، یا شب آرزوها ..و بعد بخواهی درباره اش بنویسی؟اصلا..من این شکلی نیستم.آرزوهای من یک هو به ذهنم میرسند..آرزوهای بزرگ یا ریز و کوچولو کوچولو..درباره شان از قبل تصمیمی نمیگیرم..بهشان فکر نمیکنم.. بالاپایینشان نمیکنم..آرزوهای من هر زمان و هر جا که دلشان بخواهد می آیند توی ذهنم و جاری میشوند بر زبان دلم..هر جایی.. خواه زیر دوش حمام باشد .. یا توی سرویس بهداشتی حین مسواک زدن..وقت خم شدن و بستن بند کفش..موقع خاراندن ِ پشت پدر .. حینِ رنگ کردن ِ موهای مادر..آرزوها همیشه یک هو می آیند سراغم .. خیلی ساده توی دلم چرخ میزنند و بعد می روند .. هیچ وقت توی دلم نمی مانند .. می آیند و می روند..بعضی هاشان اما پس از زمان کوتاهی برمیگردند .. این بار نه به شکل یک فکر، بلکه واقعی ِ واقعی .. با برآورده شدن برمیگردند..
این است که اگر امشب یا هر شب دیگری کسی از من بپرسد آرزویت چیست، میگویم هیچی!