قبلا هم گفته بودم برای من یکی از جذابیت های تابستان،خوابیدن توی بالکن و تماشای ستاره و ماه و کلا آسمان و این هاست .
حالا طبق روال هر سال از وقتی هوا گرم شده من کوله بارم را جمع کرده ، آمده ام توی حیاط بساط عیش و نوش خود را برقرار ساخته ام .. وقتی همه توی خانه زیر کولر می خوابند من تنهایی توی بالکن کیفم را می کنم .. با خیال راحت !
اما امشب که کسی جز پدرم خانه نیست آن قدر توی این چند دقیقه صداهای عجیب و غریب از توی باغچه مان شنیده ام که حس میکنم درست وسط جنگل آمازون چادر زده ام .. ماه امشب درست در تیر رس نگاهم است ، من اما بلانسبت عین جغد زوم کرده ام لای درخت ها شاید چیزی ببینم .. تمام کفش ها و دمپایی هایم را حواله ی باغچه کرده ام تا اگر شیری ، ببری ، پلنگی آن پشت مشت هاست بیاید بیرون تا این صدای خوف انگیز خش خش قطع شود ..
توجه : تا بحال چند تا سیاهی رویت شده ..
اعلامیه ی پیش از مرگ : فعلا صدا قطع شده اما اگر از من خبری نشد ، بدانید و آگاه باشید که توسط همان موجود خبیث بلعیده شده ام .. خدایم بیامرزد !
ضمیمه : مشغول ذمه اید اگر آن موجود را پیدا نکرده و به سزای اعمال ِ ننگینش نرسانید !
+ ضمنا مجلس زنانه نیز در همان مکان منعقد می باشد !