برخی دیگر شبیه سکسکه اند .. اولش اصلا اهمیت چندانی به بودنشان نمی دهیم .. فکر میکنیم الان است که تمام شوند .. بعد وقتی ماندنشان طولانی شد کم کم می روند روی اعصاب آدم .. هی دلت می خواهد از شرشان زودتر خلاص شوی .. مثل وقتهایی که برای رهایی از سکسکه آب می خوری ، یا نفست را حبس می کنی ، برای رهایی از شر این آدم ها هم هزار کار می کنی .. تا اینکه بالاخره می روند و آن اعصاب خوردی ها هم به سادگی فراموش می شوند .
اما دسته ی دیگری هستند .. دسته ی دیگری که شبیه سرفه اند .. سرفه های خونی ! از آن سرفه های مکرر .. از آن ها که جسمت را تحلیل می برند ، به تو درد و رنج می دهند ، ضعیف و خسته ات می کنند .. از آن سرفه ها که چنان به حنجره ات آسیب می زنند که حتا وقتی خوب شدی اثرش توی صدایت باقی می ماند .. که محبوری هی به همه توضیح بدهی این خش خش توی صدایت بخاطر آنست که زمانی دچار سرفه های سختی بوده ای .. از آن ها که هم به جسمت آسیب می زنند هم به روح ات ..
آخ ! آخ از آدم های ِشبیه سرفه .. سرفه های خونی ! به قول برادرم : ای هوار ...