حال عجیب


حال عجیبی دارم

شبیه حال ِ رفتگری که شب تا صبح بیدار بوده خیابان ها را جارو کشیده و حالا دلش تنها یک چیز بخواهد : یک صبحانه ی گرم خانوادگی

مثل کسی که پس از مرگ عزیزش گریه هایش را کرده باشد، ضجه هایش را زده باشد ، لباس مشکی ها را از تن کنده باشد ، به جای خالی اش عادت کرده باشد و حالا تنها به یک چیز نیاز داشته باشد ..یک خواب ِ بی رویا

مثل پدر و مادری که فرزند آخرشان را هم فرستاده باشند خانه ی بخت و حالا دلشان تنها یک چیز بخواهد .. یک سفر دو نفره ی بی دردسر

مثل کسی که تمام لب ها را بوسیده باشد.. تمام آغوش ها را تجربه کرده باشد .. تمام هوس ها را چشیده باشد..تمام شهوت ها را بلعیده باشد .. و حالا دلش ، ذهنش ، روحش تنها و تنها یک چیز بخواهد .. یک عشق ساده ی حقیقی

 

حال عجیبی دارم...



  • تاتیا
ممنونم از راهنماییت

استفاده کردم ولی نمیدونم چ مشکلی داره ک دوستونه نمیاره برام

ینی ستون بغلیشم زیرش میاد

ب هذحال ممنون ابجی جووونی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan