پاییز و پاییز و پاییز


چشم هایم بسته بود , در خلسه ای آرام فرو رفته بودم .. بوی خیابان نم زده از لای شیشه ی نیمه بازِ ماشین راهش را باز کرد و رسید به مشامم .. چشم هایم را که باز کردم قطره های ریز باران را دیدم که روی شیشه جا خوش کرده بودند .. خواب از سرم پرید .

دقایقی بعد , وقتی بیصدا ایستاده بودم پشت پنجره , همکارم سرش را کج کرد توی اتاق و گفت :موافقی این هوا را با قدم زدن  ِدو نفره مان زندگی کنیم ؟ خندیدم .. قدم زدیم ..

گفتم :من , تو , این هوای خوب , این زمین نمور , این آسمان مهربان فقط شعری کم دارد . شعری که با صدای تو جاری شود ...چشم هایش درخشید و خواند .. خواند و من ابر شدم و خوشی را باریدم .. همان لحظه .. همان هفت و نیم صبح توی حیاط اداره مان ، خوشبختی آرام و بی هوا توی قلبم رقصید و رقصید و رقصید..



  • تاتیا
 چقدر حس خوب :)
خیلی قشنگ 
حس های خوب بی نظیر 
پائیز آمدست که مرا مبتلا کند...
که مرا مبتلا کند ...

سلام

در این هوای اثیری که موجب تلطیف روح و جوشش احساس میشود، چه بهتر که ماجرا دوستانه و حتی عاشقانه باشد. 

خب ماجرا از دوستانه فراتر نرفت البته :)
:)
یاران وفادار تاتیا ...
وه! چه پاییز دل انگیزی :)
ولی شعر خوشبختی رو ننوشتی که
وای پاییز امسال معرکه است واقعا :)
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه .....
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

یک مشت سکوت شکسته

حرف هایم ناتمام تر از تمام ساختمان های نیمه کاره ی شهر است

کفش هایت را درآور و آرام و بی صدا وارد شو ..
اینجا سکوت تنها با حرف دل شکسته می شود ، نه با صدای تق تق کفش ها !
.
.
.

instagram: tatiya277
دنبال کنندگان ۹ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
Designed By Erfan Powered by Bayan