۲۸ بهمن ۹۴
لحظه ی نابی بود .. از آن ها که هر چه میگذرد بیشتر به ناب بودنش پی میبری .. خالق آن لحظه برادرم بود با آن چشم های آبی ِتا بی نهایت مهربانش .. سرم را بالا گرفته بودم و به روبرو نگاه می کردم که خودش را به من رساند .. خودش را به من رساند و با نگاهش تا انتهایی ترین گوشه ی قلبم را برای پیدا کردن ِ ردپایی از غم ِ احتمالی کاوید .. غمی که نبود ، که من خدای ِ بوسیدن و کنار گذاشتنم .. ولی خب برادر برزگ ها همیشه نگران ِ خواهر کوچولوها هستند .. خودش را به من رساند و با نگاهش سراپایم را برانداز کرد و با لبخندی گفت :" خواهر ِ من .. خواهر ِخوش تیپ ِ من ".. با هم راه افتادیم ولی گویی دلش هنوز قرار نگرفته بود که دستش را گذاشت روی شانه هایم و به عمقِ تمام محبت های برادرانه ی دنیا دوباره گفت : خواهر ِ خوش تیپ من .. بگذار دل شان بسوزد ..
همین قدر ناب !