همین چند روز پیش رسیدم به شبی که برای اولین بار صدایش را شنیدم .. همان شب های تاریک و غمگین .. آن شب هایی که تنهایی ام را در آغوش کشیده بودم و برای تمام نامرادی ها و عجایب روزگار، دلم را تسکین و امید می دادم .
همین چند روز پیش رسیدم به آن شبی که ترکیب صدای زیبا و مهربانش با جملات مودبانه و محترمانه اش مرا جادو کرد. چنان جادویی که آرزو کردم با دیدنش عاشقش شوم و عاشقم شود..
همین چند روز پیش خیره شدم توی چشم های محبوبم و گفتم "یکسال از آن شب سحرآمیز زندگی ام گذشته".
و دلگرم کننده ترین بخش این عشق آنجاست که پس از گذشت یکسال او همچنان محترمانه ترین و مودبانه ترین و مهربانانه ترین واژه هایش را برایم به کار می برد .
پ ن : هنوز هم گاه در اوج صمیمیت به ناگاه مرا "شما" خطاب می کند :)